داستان " قواله"
نوشته : نصیر مجاب
1398/2/23
===========
از همو اول ای آدم رندی ره کت مه گرفت. 
هنوز سلامالیکی ره خلاص نکده بودیم که تکرار تکرارگفت: شما ایرانیهاشما ایرانیها
گپشه قطع کدم وخنده کده گفتم: عبید جان! از کی تا حالی ما ایرانی شدیم؟! ما خو سی سال اونجه بودیم، کس بر ما شناسنامه ایرانه نداد ههههههه
ای ره که گفتم ، دیدم که زبانه یک قسم دگه چرخاند و گفت: نی کریم جان! مقصدم ای بود که
نماندم که دگه مره به بازی بگیره و گفتم: خو.کی بخیر بریم که حساب و کتاب حولی را مالوم کنیم؟
یک به یک ، دیدم که قواره اش مهربان تر شد و گفت: 
تو!  نو از سفر آمدی و او هام خارج ! 
حالی دفعتا خو ولله اگه بانمت که چند شَو فقط از خانه ما جایی بری.
گفتم: جانت جور، مگر مه زیاد وخت ندارم، باید زود برم که فامیلم بی سرنوشت ده ملک مهاجرت مانده و کارم هام از دست خاد رفت. 
فقط بر مه بگو که ؛ خودت یک وخت تعیین می کنی؟ که بیایم خانه و گپ بزنیم یا یگان راهنمای معاملاته گپ بزنیم؟
رهنمای معاملاته که گفتم به یادم آمد که کاکا قرغانی یک وخت همو زمانها رهنمای معاملات داشت ،
گفتم عبیدجان! کسی به نام قرغانی میشناسی؟ رهنما داشت
فامیدم که نمیشناسه و اگر هام می شناخت، چندان دلش نبود که گپ ما به رهنما برسه.
دلم جرق کد که خدان البد همو گپایی که شنیدیم راست اس.!!!!
باز گفتم : نی بابا .ما و اینا "نمک خورده هم" هستیم.مادرشه "خاله" می گفتیم.پدرش خدابیامرز کم از کاکایم نبود.
اونا هم اموتو کت ما رفت و آمد فامیلی داشتن و ده غم و شادی، یکجای بودیم. 
یا نی.!!!! ممکن اس سال ها فاصله ، از عبید یک کس دگه ساخته باشه؟!
باز به خود نهیب  زدم که نی.نیحتمی غلط شده و "عبید" کسی نیس که  مره .رفیق دوران قدیمشه بازی بته.

حتما ده چرت رفتیم که صدای عبید مره به خود آورد که می گفت: کجاستی؟ ده چرت چی غرق استی کریم جان؟! صبا بخیر میبرمت  قرغه و پغمان
حتمی دلت بر اونجه تنگ شده گرچه شما ده ایران پارک های مقبول مقبول دارین.
نمیفامم چرا از کنایه هایش خوشم نمیامدشاید به خاطر همو برخورد اولش.یا شاید هام
به خود آمدم و گفتم :
جانت جور. باز قرغه هام خاد رفتیم اگه عمر باشه. فعلا کارهای ضرور تر دارمخوارا و بیادرایم ماتل نتیجه ای سفر استن ،که حساب حولی ره برشان مالوم کنم. بعضی هایشان پریشان هام استن و سخت منتظر که یگان چیز برشان برسه و ده درد زندگی خود بزنن.
باز دیدم که رنگ اش یک قسم دگه شد و فامیدم که خوشش نامده ای اصرار مه.
صدای زنگ موبایلم که خورد، مجبور گپه قطع کدم . 
بچه ام بود که می گفت: برم کلوله پشته و از خاله ام خبر بگیرم. گفتم: بچه ام! مه همیالی ده کابل استم تو از اینجه بر مه احوال و خبر میتی!؟ههههههه
خو گفتم و خداحافظی کدم.
عبیده دیدم که رفتنی مالوم میشه و .  وارخطا وارخطا برمه رساند ، که باید جایی بره ، 
دیدم که چاره ای نیس، گفتم خی! حتمی یک وعده بان که بشینیم. 
یک خوی تیز و سرسرکی گفت و ده موترش سوار شد و رفت.
مرام  یک صلا نزد که "تو جای مای میری؟ که برسانمت یا نی.
نمیفامیدم چرا از گپ زدن با مه تیر خوده می آورد.

یادم آمد که باید زود برم خبرگیر خاله ام . 
تکسی ره دست دادم و گفتم مستقیم! دریوربرک کد و خنده کده  گفت: از ایران آمدی؟
حوصله نداشتم ، 
گفتم : میرم کلوله پشته.میری؟.
دریور مره سوار کده .حرکت کد.بنده خدا فامید که بی حوصله استم .دگه ایران ایران نکد. باز خانه اش آباد که به همی قدر خلاص شدم .

خاله ام هیچ حال نداشت. از دست دادن سه بچه و یک نواسه ده اقه بمب و انتحاری ها ، سلامتی روح و جسمشه ازش گرفته بود.
با ای که پریشب مره دیده بود، اما باز پرسان کد که " تو کی استی  که مره میشناسی؟
مادرم خدابیامرز، ای خوارشه بسیار دوست داشت . مام رنگ و بوی مادرمه ده او می دیدم.
بیچاره خاله ام ؛  یگ دفعه که فکرش خوب تر می شد، از قدیم ها می گفت و قصه می کد. 
از خورترکی های مه مه می گفت که چقه مره به خانه شان می برده و خوردنی های خوشمزه برم میداده
یک لحظه نفس دردمندانه ای کشیدم و فکرم به ای رفت که .چقه عجیب و غریب شد اوضاع، مردم هر کس هر طرف تیت و پرک شدن
آدم ها دگه او آدم های سابق نیستن.
باز ده فکر عبید رفتم که چرا یک قسم مالوم میشه و اقه از پیشم گریزی اس؟!

بچه خاله ام که دید چایم یخ شده و هنوز لب نزدیم پرسید که  چرا چرتی استم؟ گفت: "خیریت خو اس؟ ده چرت غرق استی؟ "
گفتم: هیچاموتو کدام گپ مهمی نیس
پیش خود گفتم بیا یک دفعه از او پرسان کنم شاید ده باره رفتار عبید مره کمک بتانه.
گفتم: راستی خودت عبید ره میشناسی؟ همسایه ما بود سالهای سال. باز ما که رفتیم ایران، اوناره ماندیم که ده خانه ما بشینه و یک کرای نیمه و نیمکله هام بته. آخر بسیار صمیمی بودیم.
بچه خاله ام با تعجب گفت: ولله همو وختا یک چند دفعه اینجه آمدمام که یگان دفعه می رفتم.خوب بود.
مگم همی پسانا از دگا کم و تُم شنیدم که سند مَنَدِ حولی تانه دستکاری کده.شماره مشوش نساختم و خودم رفتم که ببینم گپ چی اس؟
اونجه که رفتمعبید  برم گفت که " نی لالا جان! هر کس بوده ده جان ما تهمت کدهخانه تا قاف قیامت از بچه خاله ات اس و مام کرانشین شان.
خاطر جمع شدم و پس آمدم و. دگه ندیدمش و البته یادم هام رفت که به خودت خبر می دادم.

تشویشم زیادتر شد و گفتم: بچه خاله! کاشکی همو وخت برم خبر می دادی!
دلم طاقت نکد.موبایله از چارچ کشیدم که زنگ بزنم به عبید.
هیچ فکرم نی که  سات یازده بجه شب است و اونا حتمی خواب استن. 
زنگ خورد و عبید بوداز الوی خواب آلودش فامیدم که بی وخت زنگ زدیم مگم برویم ناوردم و خلاصه برش گفتم: 
عبید جان! صبا هفت بجه میایم .اسناد خانه رام میارم که یک جای باید بریم.

مگم با کمال تعجب؛ جمله و لحنی که از او طرف شنیدم. باور کردنی نبود.
"برو بیادر! نیم شو ماره بیدار کدی که مچم خانه.سند.درد و بلا. 
ما اینجه زیر بمب و مرمیشما بیغم ده ایران بودین.سالها مفت مفت کرا خوردین.حالی خانه هام دعوا دارین!
برو پشت گپ نگرد که دیروز هام مراعات ات ره زیاد کدم
اینجه او واری آدم میکشن و تُرب واری سر می بُرن."

تیلفون؛ بی خداحافظی قطع شدمات و مبهوت مانده بودم که ای خواب بود یا ده بیداری.
صدا و مکالمه  ده تیلفون ثبت شده بود.از سر از سر شنیدمش.نی!. خودش بودعبید بود و گپای اش هام کاملا واضح و شفاف.

چند روز سرگردانی دگه مام نتیجه نداد.
عبید، قمندان شده بودخودسر و زور آور. 
قواله حولی ما ده نامش خورده بود. 
امضای ماره جعل کده بود وبا یک وکالت خط ،  سند هام برش شرعی شده بود.
از ای گپ شش هفت سال تیر می شد 
و حالی نی "او قاضی" مانده بود و نی کدام "کسی" که شاهدی بته علیه عبید.

همسایه ها گفتن: "ما خیال کدیم که خودتان وکالت دادین و خانه ره به ای آدم فروختین!!!"
گفتند: " خانه تان خو رفت پشت کارشاینالی اگه پشت گپه بگیرینجان تان ده خطر نفته.!ای عبید، دگه او آدم سابق نیس."
زمین زیر پایم خالی شده بود و آسمان هام بلند و دست نیافتنی.

پایان

داستانک "قواله" نوشته : نصیر مجاب

داستان کوتاه "مشوره"

داستانک " پرخچه" - نوشته نصیر مجاب

گفتم ,یک ,ای ,هام ,عبید ,خانه ,خاله ام ,بچه خاله ,می گفت ,و گفتم ,شده بود

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

خرید دامنه رنک دار | فروش دامنه رنک دار | خرید دامنه قدیمی پاورپوینت آمادگی دفاعی نهم و دهم یادداشتهای پراکنده ketabpnu homak مطالب آموزشی پایه هفتم 2اسفند مصادف با عمليات پيروز مند عمليات خيبر خلاصه کتاب تاریخ فرهنگ و تمدن اسلامی فاطمه جان احمدی tahghighbartar ارشد پژوهش هنر